نگاهی به تفسیر ادبی عرفانی قرآن مجید (668 ) 

ســوره 5 : انعـــام ( مکّی ـ 165 آیه دارد ـ جزء هفتم ـ صفحه 128 )


  ( قسمــت شانــزدهـــــم ) 

  

حــقّ نبــــــوّت

   ( جزء هفتــم صفحه 133 ـ آیه 51   )

بِســـمِ اللّهِ الـرَّحمــنِ الــرَّحیــم

وَ أَنذِرْ بِهِ الَّذِینَ یَخَافُونَ أَن یُحْشَرُواْ إِلَى رَبِّهِمْ  

لَیْسَ لَهُم مِّن دُونِهِ وَلِیٌّ وَ لاَ شَفِیعٌ لَّعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ

 

تفسیر لفظی :

  

و به وسیله این [قرآن] کسانى را که بیم دارند

که به سوى پروردگارشان محشور  شوند هشدار ده

 [چرا] که غیر او براى آنها یار و شفیعى نیست باشد که پروا  کنند  

  

تفسیر ادبی و عرفانی :

  

خــــوف در این جا به معنی دانش است ،

و ترسنده در حقیقت آن است که دانش ترس دارد ،

که ترسبی دانش ، ترس بیگانگان است ،

و دانش بی تــــــــرس ، دانش زندیقـــــان است ،

و تــــــرس با دانش ، صفت مؤمنـــان و صدیقــان  است .

 

صفت درویشان صحابه و اصحـــاب صفّـــه ،

هم تــــرس بود هـــــم دانش ،

هم اخــــلاص بود هم صــــــــدق ،

 

رسول خــــدا (ص) روزی ایشان را دید که انـــدوه دیــــن  به جان و دل پذیرفته ،

با درویشی و ناکامی ساخته ، ظاهری شوریده و باطنی آسوده ،

قلاده ی معیشت و نعمت گسسته ، راز ولی نعمت به دلشان پیوسته ،

چشمهاشان چون ابر بهاران و روی هاشان چون ماه تابان ،

همه در آن صفّـــه صف کشیده ، و نور دلشان به آسمانها پیوسته !


رسول خــــدا (ص) که آن سوز و ناز  و  راز و نیاز ایشان را دید فرمود :

بشارت باد به شما ای صاحبان صفّــــه ،

هریک از شما که به وضع حالیه ی خود راضی باشد

در روز قیامت از دوستان و رفیقان من است .

زهی دولت و کرامت ! زهی منقبت و مرتبت !

از عهد آدم تا آخر عالَم ، کِه را از اولیاء و اتقیاء دارای این منزلت است ،

قدرِ شریعتِ مصطفی را ایشان دانستند و حق نبــــــوّت او را گزاردند ،

خداوند ایشان را متواری وار و درویش صفت در پناه خویش بداشت ،

این ها هریک از قبیله ی خود جدا شده ،

از بیم آن که خلق در ایشان آویزند و از حق مشغول دارند ،

روی صفّــــه ی مسجد پیامبـــــر (ص) جای گزین شدند ،

چه ؛ دانستند که هرکس به خلق مشغول شد از حــــقّ باز ماند .

 

هزار سال پیش از آن که این درویشان ! ( اصحاب صفّـه ) به عالَم وجود بیایند ،

خداوند به پیغمبران بنی اسرائیل از ایشان خبر می دهد و می فرماید :

مرا در آینده بندگانی هستند که :

 

مرا دوست دارند و من هم ایشان را دوست دارم ،

ایشان مشتــــاق منند و من مشتـــــــاق ایشان ،

ایشان مــــــــرا یاد کنند و من ایشان را یـــاد کنم ،

نظر ایشان به مـــن است و نظر مــــن به ایشان !

 

عجب کاری است کار دوستان ، و طُرفه بازاری است بازار ایشان !

پیش از آن که در وجود آرَد ایشان را جلوه می دهد ،

و چون در وجود آمدند ، در خلوت به راز و نازشان می پرورد !

آن گاه با ناکامی و بی مرادی روزشان به سر می برد .

 

شیخ انصــــاری گفت :

روزی در بادیه می شدم ، درویشی را دیدم که از گرسنگی و تشنگی چون خیالی

گشته و سر تا پای او خونابه گرفته ، به تعجب در وی نگریستم !

و خــــدای را یاد همی کردم ،

ناگهـــان چشم باز کرد و گفت : این کیست که امروز در خلوت ما رحمت آورد ؟

در این حال ناگهان از سرِ وجــــــدِ خویش برخاست و خود را بر زمین زد !

و مشاهده ای در پیش داشت ! جان نثــــــــار همی کرد ! و گفت :

 

مــن پـــــــای بــــرون نهــــادم ز میـــــان

 

جــــــان داند با تــــو و تـــو دانی با جـان

 

در کوی تــو گر کشته شوم باکی نیست

 

کو دامن عشقی که بر او چاکی نیست؟

 

یک عاشــــق آزاده نبینی به جهــــــــان

 

کز بــــادِ بـــــلا بر ســـرِ او خاکی نیست!

 



موضوع :